اینجا صحبت از طعم زندگی است
اما طعمی متفاوت از آنچه تا کنون چشیده اید
قطعا طعمی دلچسب را تجربه خواهیدکرد
به آشپزخانه زندگی خوش آمدید
خیلی وقت بود کهاینجوری حالم گرفته نشده بودددد میپرسی چه جوری؟
دنبالم بیا تا بگم
حتما میپرسی چقدر اینتر میزنی خوب زود باش ادامه بده .یه آدمی که حالش گرفتس اینجوریه دیگه همش دنبال اینه که حال بگیره
امروز نشستم خاطراتی که تودفترم نوشته بودم تو وبلاگم وارد کنم برای همین ازخواب بعد اذان وخستگی اینا گذشتم ونشستم پای لب تاپ وشروع کردم به نوشتن منتها فی البداهه. موضوع خاطرم مشخص بود اما متنش نه .شروع کردم به نوشتن ؛برکات بین الطلوعین هم به کمکم اومد وخوشگل قلم میزدم تا اینکه متن آماده شد ویرایشش کردم دیگه آفتاب هم زده بود حالا میخواستم انتشارش بدم یه ذخیره وپیش نمایش زدم ببینم چطوری شده که این انگشتم از اختیارم خارج شد رفت روی رفرش
هیچی دیگه همش پاک شد فکرکن شب دیر خوابیدی روزشم کلی کارکردی ونیازمند خواب، بچه را فرستادی رفته فقط خوابه که میچسبه اما به خاطر هدفت بیدار میمونی وکلی هم لذت میبری بعداینطوری میشه
مشغول کارهای منزل شدم وآماده کردن صبحانه وبیدارکردن بچه دوم برای رفتن به مهد.
حالا منم وخودم وخونه وسکوت وحال گرفتگی صبح .باخودم فکرکردم چرا اینطور شد ؟چندتا چیز را مرور کردم ودرنهایت به این رسیدم
خدا:کارت را با نام من آغاز کن فقط دنبال نوشتنی موقع اسم من که میشه نمی نویسی فقط به زبون میاری انگار یادت رفته این تونیستی که مینویسی منم بنده ی من. یادت که نرفته من رب العالمینم مربی تو مربی این قلم ومربی این کاغذ .من دست از تربیتت برنمیدارم این درس رابیشتر از ۲۰ سال پیش به تو داده بودم که کارهایت را بانام من شروع کن وبه پایان ببر .نیاز داشتی که دوباره درس سه سالگیت را برایت مرورکنم سی ساله من.
توزندگی خیلی طعم ها را دوست نداریم اماهست وگهگاهی مزه زندگی را به کامت تلخ میکنه اما تا اونا نباش طعم واقعی زندگی را نمیچشی
امروز پای درس استاد نشستم بعد از یک هفته دلم برایش تنگ شده بود برای تلنگرهایش
برای لبخندهایش برای نگاهش وبرای طعم حرفهایش
طعم حرفهای استادم را دوست دارم با اینکه تکرارین خیلی وقتها!!اما برای من خاصنچون خودش خاصه.
مثل دست پختهای مادرم که هرچی بیشتر میخورم تکراریهایش را ؛بیشتر هوس میکنم عطر وطعم غذاهایش را وعاشقش میشوم
امروز مزه ی این حرفش بیشترازهمه با مزاجم جورشد وبه دلم نشست وازاون دستپختهای ساندویچی بود که خیلی لذیذن که باهمون لقمه اولش کلی کیف میکنی وهم خیلی سریع آماده میشه.
البته حرف خودش نبود حرفی بود که پای درس استادش نشسته بود واز زبان او برایمان میگفت:
بچه ها امام محمدباقرعلیه السلام میفرمایند:هرکس هرشب قبل ازخواب سوره ی واقعه را بخواندخداوندرادرحالی دیدار میکندکه چهره اش مانند ماه شب چهارده میدرخشد. وبعد اضافه کرد این کار فقط پنج دقیقه زمان لازم داره همین
باخودم فکرکردم خوب ساندویچ خوردن هم همینقدر زمان میخواد فقط گردت میکنه امانه
مثه ماه
به هر حال تصمیم گرفتم هرشب قبل از خواب ازاین ساندویچها بخورم البته یه چیزی من به تنها خوری عادت ندارم
بزار یه باردیگه از محتویاتش برات بگم اگر دوست داشتی هرشب بیا باهم ساندویچ بخوریم مهمون من باش:
پنج دقیقه قبل از خواب سوره واقعه را بخون اونوقت چهرت مثه ماه میدرخشه اونم ماه شب چهارده یعنی کامل وبی عیب ونقص بعدشم با این همه زیبایی میری دیدار معشوق واقعی ودلبری میکنی.
فکرنکنم کسی باشه که نخواد وقتی میره به دیدار معشوقش ازهمه زیباترنباشه اونم چه زیبایی اینجوری دیگه خیالش راحته که معشوق همه حواسش به اونه
میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است
سلااااااااام.امروز یه اتفاقی افتادکه برام خیلی شگفتانه بود فکرکن بری سر کلاس که به اونایی که منتظرت نشستن درس بدی با کلی مطلب به روز ودسته بندی شده مثلاماژیک را برداشتم که برم سرتابلو دیدم دقیقا همون مطلبی که میخوام درس بدم روی تابلو نوشتن اونم دسته بندی شدهبخند خندم داره حالا حتما میپرسی چیکارکردی هیچی موبایلما برداشتما ازمطالب عکس گرفتم
به نظرت درس این ماجرا چیه اگه این ماجرا واسه خودت اتفاق افتاده بود چی کار میکردی اگه خنده هات تموم شده یه چیزی بگو.
ادامه دارد
من برگشتم اما نه براگفتن ادامه ماجرافرصت دادم تاهرچی دلت میخواد قضاوت کنی.
این داستان زندگی خیلی ازآدمهاست تواین روزا.
تاکه یه چیزجالب میبینن یا میشنون تاتهش نمیرن یاانتشارش میدن یا روش نظر میدن یا لایکش میکنن هیچ وقت به بعدش فکرنمیکنن یاخیلی وقتها اصلا فکرنمی کنند فقط فکرمیکنند که فکرمیکننند
اما بریم سر اینکه بامواداولیه امروز چه طعمی را درآشپزخانه زندگیم چشیدم:
اول نمکش خیلی زیاد بود به حدی که به تلخی میزد اما فقط چندلحظه بود تصمیم گرفتم شیرینش کنم
امافقط باطعم خدا میشد این شیرینی راحس کرد
خدا:این منم که تصمیم میگیریم که چی را چه وقت و به چه کسی بدم امروز میخواستم تو شاگردباشی واونا استاد.هنوزم دوستم داری شاگردم
از خونه پیاده راه افتادم تا برم دخترما از مهد بیارم تومسیر که داشتم میرفتم یه پرنده خیلی قشنگ توی چمن ها داشت راه میرفت یه بچه کوچولو دوید به سمتش تا بگیردش هرچی بچه بیشتر می دوید پرنده دورتر میشد .
باخودم فکرکردم طفلکی بچه خوب دلش میخواست این پرنده را بگیره پس به سمتش اومد اما هرچه بیشتر می دوید پرنده دورتر میشد راه حل چی بود کجای کار این بچه اشتباه بود که به خواستش نمیرسید ؟
خیلی وقتها ماخواسته های زیادی داریم ودنبال خواسته هامون میدویم اما بهش نمیرسیم دقیقا مثه این پسربچه .خوب چرا؟
یا بارها شده دیدم که بچه ها دوست دارن پروانه ای که روی گل نشسته را بگیرن به سمتش میرن واون پرواز میکنه ومیره وهرچی دنبالش میدون پروانه دورتر میشه
تلاش درجهت خواسته هامون فقط دویدن به سمتشون نیست بلکه یه وقتهایی باید کاری کنیم که خواسته ی ما به سمتمون حرکت کنه چطوری؟
مثلا اگر اون پسربچه یه مقداری دونه تودستش میریخت حتما اون پرنده به سمتش میومد ولازم نبود اینقدر بدوه تازه به پرنده هم نرسه
یا درمورد پروانه هم اگر گل بشیم خودپروانه میاد رومون میشینه بدون اینکه اینقدر دویده باشیم
پس باید به چگونه تغییر کردن فکرکنیم وبدانیم دویدن به سمت خواسته ها اونم باشتاب بهترین تغییر نیست .
تاحالا شده یه امتحان خیلی مهم داشته باشی مثه کنکور؟ براشم خیلی کم وقت داشته باشی؟ بعداز لحظه ای که میخوای بخونی بگن مدرسه ها تعطیل به علت آلودگی ومشغولبشی با بچه ها سروکله زدن ؟بعد چون هوا آلودس بیرونم نمیتونی ببریشون همش کنارتن .بعد به ترتیب مریض بشن ازاون مریضی ناجورا، بعد خودت مریض بشی یه جور عجیب وغریب و
حالا تواین اوضاع داری نهایت تلاشتم میکنی که هرجا وقتی خدای نکرده برات موند به امتحانت برسی یه جوری که به هیچکس فشارنیاد مثلا وخودتم کم نیاری برای ادامه زندگی
بالاخره روز امتحان میرسه حالا خداراشکر که تسته ونمره منفیه هم نداره .
سرجلسه همه دارن حرف تقلب میزنن اینکه برگه را چجوری بگیره بغل دستیشون تا بتونن جوابها راازروهم بزنن وتو دراون لحظه فقط داری به این فکرمیکنی که اگرخدابخواهددددددداگرخدا بخواهد تو میتونی امتحانت را ازهمه بهتر بدی اگرخدا بخواد میشه برگه همه سیاه باشه با جوابهای غلط اما برگه تو خاکستری با جوابهای درست من به خداتوکل کرده بودم ازهمون اولش وخیالم راحت رود که اون قدرتمندترین وکیله وبهترین رابرام رقم میزنه
امتحان برام سخت بود اما چون نمره منفی نداشت همه تستها را زدم اونایی که شک داشتم یا اصلا بلد نبودم توکل میکردما میزدم البته با بسم الله
وقتی نتایج امتحان اومد میتونم بگم نتیجم عالی بود وباورنکردنی
وحالا باورم ازقبل صدها برابر بیشتر شده خدا میبینه خدا میشنوه خدا تست میزنه خدا هم امتحان کنکور میده واین خداست که رقم میزنه
اگرخدابخواد اطلاعات کمه تو، توامتحان ازش بیشترین سوال میاد یا اگرم ازش سوال نیاد دست تورا به سمت اون گزینه ای میبره که جواب درسته .
ابن قلم من نبود که تستها را زد این دست من نبود که قلم راحرکت داد این دست خدابود بالای دست من .
اوخواست که به جای من امتحان دهد خداکنکور راقبول شد منتها با اسم من درکنکور شرکت کرد
قبول شدنت تبریک خداجون.
پسر:حوصلم سررفته
پدر:یه ملاقه ازروش بردار
پدریزرگ:میخوای زیرشا کمکن
مادر:همین الان اینقدربازی کردیم
مادربزرگ:بیا ببین چی دوست داری بیارم بخوری
پسر:نه میخوام برم بیرون بریم خونه یکی
پدر:مثلا کجاحرف شهربازیا رستوران نباشه ها
پدربزرگ:عجب دوره زمونه ای شده این بچه ها پی حرف نمیرن هی خرج میتراشن
مادر:منم حوصلم سررفته
مادربزرگ :میخوای آش درست کنیم دورهمی بخوریم
امام زمان:یه سربه من بزن حال وحوصلت خوب میشه
این جمعه هم داره میگذره امام خوبم کجایی میخواهم رنگم کنی به رنگ خودت
.
حال وهوام نوشتنی نیست فقط خواستم چندخطی نوشته باشم همین
طبق روال همیشه مدرسه مسابقات نردبان آسمانی را برگزار میکرد پسرم ازمن خواست تا دراین جشن شرکت کنم .مسابقه نردبان آسمانی هدفش انس بچه ها با قرآن هست که موضوعات مختلفی داره مثل اذان ،سوره های قرآن، صوت ،حفظ،ومداحی.که بچه ها گروهبندی میشن وباهم درمسابقه شرکت میکنن درواقع تشویق کارگروهیم هست.
روز مسابقه شد ومن به مدرسه رفتم بچه ها حلقه تشکیل داده بودن وگروه گروه برای هرمورد امتیاز میگرفتن یکی ازمراحل مسابقه حدس زدن رمز جدول بود که هر چه مراحل جلوتر میرفت خانه های آن مشخص میشد وتقریبا ازوسطهای مسابقه میشد رمز راحدس بزنی مادرها همه رمز رافهمیده بودن لحظات حساس پایان مسابقه بود وبچه ها به دهان مادراشون خیره شده بودن تا رمز جدول را بهشون بگن پسرم مدام به لبهای من نگاه میکرد ومیگفت مامان چرا هیچی نمیگی !!!!!ومن میگفتم :به جدول نگاه کن تومیتونی حدس بزنی فقط ۸ حرفش مونده. ولی هیجان زیاد تمرکز را ازبچه ها گرفته بود که ناگهان صحنه ای را دیدم که برق از چشمام پرید مادر یکی از بچه ها رمز رابه پسرش گفت اونم نوشت وداد به مربی قرآن.مادهای دیگه هم دیدن وخیلی ازاین حرکت ناراحت شدن مسابقه تمام شد گویا مربی قران هم متوجه موضوع شده بود پسرمن وچندتاازهمگروهیهاش به شدت گریه میکردن چون امتیازشون بالا بود پسرم ازدستم ناراحت بود ومیگفت چرا نگفتی تونمیخوای من ببرم ومن فقط بغلش کردم ومیگفتم خدامیبینه توبرنده ای هم اینجا هم پیش خدا شک نکن داشتم دلداریش میدادم که مربی قرآن گفت امتیازها ونتایج مسابقه امروز اعلام نمیشه فردا اعلام میکنم
فردا شد وپسرم باخوشحالی به خونه واومدوگفت مامان خدامیبینه گروه ما برنده شد گفتم بگو ببینم چی شد گفت امتیاز جدول را معلممون حساب نکرد گفت تقلب شده واین مرحله را حذف میکنیماون گروهی که تقلب کرده بودن آخر شدن.
یه وقتایی توهیجانات زندگی یادمون میره که خدامیبینه وتو اون لحظه حواسمون به چشمهایی که دارن ماراتماشا میکننه به آبرومون به حرف مردم بهدنبال تایید همه هستیم جز اونی که نظرشازهمه نظرها مهم تره واگراون چیزی را تایید کنه دیگه نظرهیچ کس وهیچ چیز مهم نیست
این درس را باید خدا به پسرم میداد اون هم درحساس ترین لحظه ی زندگی.خدایاازت ممنونم که با این کارت هم خودت را ثابت کردی هم مادری که به خاطر رضای تو خواسته پسرش را پاسخ نداد.
پسرمن خیلی اهل ورزشه البته اهل خیلی چیزای دیگم هست که به موقش میگم.
دوشنبه ها وسه شنبه ها تومدرسهورزش دارن که سه شنبه ها مسابقه فوتباله
خیلی جالبه دوشنبه ها سعی میکنه کارهای خوب بیشتری بکنه تا مثلا من و باباش ازش راضی باشیم وخدا بیشتر کمکش کنه
دیشب از پدربزرگش خواست که براش دعا کنن تا فردا مسابقه را ببره .پدربزرگشم که خیلی ازحرفش کیف کردن گفتن: من نماز صبح برات دعا میکنم توهم اگر برنده شدی ظهر بهم خبربده.
صبح که داشت از در میرفت بیرون بهم گفت دعا کنیا مامان .بهش گفتم چشم ان شالله برنده میشی.سلام به امام زمان یادت نره .ازشون بخواه بهت قدرت بدن .همینجور که داشت کفشش را میپوشید گفت سلام امامزمان یه چیزیم تودلش گفت ورفت
منم ازته دلم براش دعا کردم البته همیشه دعاش میکنم اما تابه حال برای برنده شدن فوتبالش دعا نکرده بودم گفتم خدایا این بچه فهمیده همه کاره تویی چندهفته رفته باخته خودشم تلاش کرده روز قبل مسابقه رفتاراشا تنظیم کرده ؛بازم اون نتیجه ای که خواسته نگرفته اینه که دست به دعا شده وبه همه التماس دعا گفته خودت راضیش کن
ظهر ازدرکه اومد پرسیدم شیری یا روباه ؟شروع کرد توضیح دادن باهیجان نیمه اول نیمه دوم
الحمدلله برنده شده بود بهش گفتم یه زنگ بزن از پدربزرگت تشکر کن وبهشون بگو برنده شدی تاخوشحال بشن
میکاییل:الو سلام برنده شدم خدافظ
خیلی ناراحت شدم از مدل حرف زدنش گفتم مامان جون تشکر کردی ؟نشنیدم احوالشونا بپرسی
بچه ها آیینه پدر ومادرن .اماهرچی فکرکردم من وپدرش هیچ وقت اینجوری با کسی حرف نزدیم!!!!!!
به هرحال باید بفهمم که مواداولیه چی بوده که همچین معجون تلخی شده نتیجه اون.این دستپخته منه واقعا؟؟
امام زمان شما کمکم کنین
سلام امام زمانم.یادم آمد که خیلی وقتها دعایم کردی واز دعایت بهترینهایی که حتی لایقش نبودم برایم رقم خوردویادم رفت بگویم پدرجان ممنونم که دعایم کردی. دعای توباعث خوشحالیه من شد اما من ننشستم پای حرف دلت که ببینم چه میخواهی برایم بگویی یا شاید دلت بخواهد چنددقیقه بیشتر صدای خوشحالم را بشنوی .فقط گفتما رفتم چون کار دیگری داشتم وحالا شکایت دارم از رفتار پسرم ((که چرا حواست نبود چطوری با پدربزرگت صحبت کنی؟ چراحواست تو تلویزیون بود ؟چرا بیشتر براشون توضیح ندادی؟ چرا احوالشون را نپرسیدی ؟چرا اینقدر سریع خداحافظی کردی ؟))وهزاران چرای دیگر که ازخجالت نمی توانم بگویم چون خودم بدترازاو با پدر آسمانیم، با امام مهربانیم ،با پیشوای زمانم، کسی که زمانهای زندگیم دردست اوست ودعاگوی همیشگیم بوده وهست رفتار کردم.
پسرم را به مادرت حضرت زهرا میسپارم که پسری همچون توراتربیت کردوازاومیخواهم که میکاییلم را برای یاریت تربیت کند من مادری بلد نیستم همانطور که فرزندی را بلد نبودم
بی وفاییهایم را ببخش
بزار بی مقدمه یه سوال بپرسم ازت
اگر یه خانوم یا آقای ثروتمند باشی به قدری که هر کس به پولی احتیاج داشته باشه اول سراغ شما بیاد.
یه روز بشه خبر داربشی پسرت یا دخترت به یه پولی احتیاج داشته ولی به تونگفته حالا به هردلیلی
احساست چیه؟میشه احساست را بامن درمیون بزاری
این اتفاق همین نزدیکیها افتاده ،میخواستم نظرت را راجع بهش بدونم
حالا یکی داراییش فقط ثروتشه اما من کسی را میشناسم که درهرزمینه ای که فکرکنی بالاترین تخصص را داره ویه جورایی داراترین فرد از نظر علم وداناییه وهر روزه شاهد همین صحنه هست که بچه هاش سراغ بقیه میرن تا کاراشونا حل کنن وهیچ حواسشون نیست که پدر یا مادر این همه دارایی را برای اینکه خرج فرزندانش بکنه میخاد وواقعا تا بچه هاش استفاده نکن انگار
بگذریم نمیدونم تابه حال این دوتا کلمه را شنیدی؟(( بئر معطل))
یعنی چاهی که ازش استفاده نمیشه مثلا پرازآبه اما کسی ازش استفاده نمیکنه چاه تعطیل شده
امام زمان من وتو همون چاه تعطیل شده هستند که کسی از تخصصشون استفاده نمیکنه.
همین الان تواین شهر اگر خودت کلی درس بخونیا وبالاترین مدارج علمی را بگیری اما کسی تحویلت نگیره وبه دفترت رجوع نکنه چه احساسی داری.
این حرفا تو دلم بود گفتم بنویسمشون
راستی یه سوال؟
اگر یه روز متوجه بشی منزل جدیدی که اجاره کردی دیوار به دیوار منزل استادتونه چه میکنی؟
تازه استادت هم یه آدم معمولی نیست یه متخصص ویژه درهمه امور!
شاید میگی خوب خیلی کارها
من نمیگم تاخودت بیشتر فکرکنی
اما شک ندارم که یکی از آن خیلی کارها اینه که میگی خوب هروقت سوال داشته باشه میرم ازش میپرسم .
خوب حالا این استادت که متخصصه همه چیزهست فکرمیکنی چندتا سوال ازش داشته باشی .
تازه تو دراین خانه جدید مستاجری ودیر یازود باید ازاینجا بری حالا برای اینکه همه سوالات راپاسخ بده روزی چندبار باید بهش سر بزنی؟؟؟
تاحالا بهش فکرکردی خوشحال میشم جوابهاتا برام بفرستی باجوابهات کاردارم
ذهنم خالی بود خالیه خالیه
انگار هیچ حرفی برای گفتن نداشتم
آخه یه شبه همسایه امام ریوف شدم
از پنجره خونشو میبینم وهرچی دلم خواسته رفتم بیخ گوشش گفتم
برای همین خالیم .خالی شدم از حرف
منتظرم تا خودش پرم کنه
تااینکه چندساعت پیش استادم پیام دادن که :فردا به تک تکتون زنگ میزنم اگه گفتین موضوع صحبتمون چیه؟؟؟؟؟؟
منم مثل همیشه حاضرجوابی کردم زودتر ازهمه جواب دادم که مثلا بگم من خیلی میفهمم.
البته از سر ذوقم بود اما بعدش فکرکردم شاید چون تکالیفمو انجام ندادم میخوان جویای علتش بشن که البته از خودم ناراحت شدم اما بازم خوشحال شدم که استاد به فکرمه ونمیخواد که من وقتمو بیهوده بگذرونم.
اما فکرم بیشترازاین جلو نرفت تا اینکه خود استاددرسی غیر حضوری اما عمیق بهم داد که هنوز محواون درسم
استاد:استاد به شاگردش میگه میخوام بهت زنگ بزنم شاگرد سکته میکنه واضطراب داره وتحته فشاره دوره آخرزمان شده .
راست گفتی استادم وچه دقیق به هدف زدی
مگر شاگرد آرزویش استاد شدن نیست؟هست یا نیست؟قطعا همین است اصلا اگر آرزوی علم استاد را نداشت پای درسش نمی نشست پس چرا حالا که خود استاد به سراغش آمده ترس براندامش افتاده؟
مگر آرزوی شاگرد این نیست که استاد جواب تلفنش را بدهد وبرایش وقت بگذارد ؟پس چرا حالا که خود پیشقدم شده اینقدر شاگرد مضطرب است
بمیرم برای غریبیت استاد همه استادان مهدی جان
همه اینها از عدم معرفت است ازاینکه شاگرد استادش را نمیشناسد که اگر میشناخت از پیامش در پوست خود نمیگنجید وفقط آماده آن ملاقات میشد حالا به هرصورت تلفنی یا حضوری وفقط از زمان وعده میپرسید وتا آن لحظه گذشته را جبران میکرد
یک عمراست که خیر سرمان اولا آخرهمه دعاهایمان فرج مولایمان مهدی است .غافل از آنکه اوهرروز به ما پیامی میدهد تا قراری بگذارد وما غرق روزمرگیه خویشیم ویادمان رفته که این پیام یعنی دعایت مستجاب شد کلاس غیرحضوری تمام شد استاد درراه است فقط برو کلاس درس را آماده کن هر آنچه درست داده از برکن اگر میخوای شاگرد اوله کلاسش باشی.
والان پرم پراز بغض درگلو که شاگردانی داری پرمدعا وغیر مهیا برای آمدنت
مهربانیت ودلسوزیت وصف نشدنی است بهترین استاد من
شبت بخیر استاد مهدی
هوا سرده سرد بود خیلی سرد یه سوزی میومد که اصلا نمیشد یه دقیقه هم تو مزرعه قدم بزنی نشستم بودم کنج اتاق چسبیده به بخاری انگارنه انگار مثلا یه روز تعطیل ازخونه زده بودیم بیرون برای اینکه از طبیعت لذت ببریما ازچاردیواریه خونه فرارکنیم حالا اومده بودم کنج یه چاردیواریه خیلی کوچیکتراز خونه بادرودیوارای قدیمی وچسبیده بودم به بخاریش که نکنه یه وقت سرما بخورم یا یه ذره معنی سرمای زمستونا بفهمم خوب میشستی توهمون خونه خودتون کنار شوفاژ زیر پتو چاییتا میخوردی
باخودم گفته بودم آخ جون امروز که میرم مزرعه کلی درس از طبیعت میشه گرفت فیلمشا عکسشا میگیرم وبا دوستام به اشتراک میزارم غافل ازاینکه میشه یه وقتایی اونقدر ازسرما یخ بزنیکه فکرتم قندیل ببنده ونتونی موتورشا روشن کنی
ازتواتاق نشستن وتخمه شکستنا این گرمای مصنوعی خسته شدم کفشاما پوشیدما رفتم تو مزرعه دیدم بچه ها آتیش روشن کردن چه آتیشی حسابی ذوق زده شدم دلم میخواست برم آتیشا بغل کنم اینقدر سردم بود پسرم ازدیدن من خوشحال شد وبهسمتم اومد باهیجان ازم پرسید مامان اینور بهشت یخبندانا وسرده این طرفم آتیش گرم وسوزان جهنم ،کدومشا ترجیح میدی ؟زودباش انتخاب کن !وبعد سریع خودش جواب داد من که فعلا این آتیش جهنما ترجیح میدم چون توبهشت به این سردی کاری نمیشه انجام دادازشنیدن حرفش کلی به فکرفرورفتم چقدردرس تو این حرفش بود بعددیدم داره براپسرداییش که نصفه خودش سن داره میگه خیالت راحت بهشتای این دنیا اینجوریه گرما داره سرما داره بهشت واقعی سرما وگرماش اذیت کننده نیستهمه چیزش روبه راهه
بایدم یه بچه ۹ ساله اینقدر حرفای قشنگ بلد باشه چون طبیعت را انتخاب کرده باهمه سرماش نه چاردیواریه گرما .سازنده طبیعت خداست پس درسای که طبیعت به آدما میده به دلشون میشینه چون تنها تاثیرگذارخداست اما سازنده چاردیواری هرچی باشه خدانیست وبه اندازه خدا تاثیرگذارنیست
خودمون یه چیزی را انتخاب میکنیم بعد میگیم چرااونی که میخواستم نشد خوب خودت انتخاب کردی چرا میزاری سرخدا .خدا که مثه من وتو بی قانون نیست برای همه ی انتخابهای ما نتیجه را مشخص کرده فقط چون من وتو نمیدونیم نتیجشا اونوقت میریم یقه خدا را میگیریم میگیم چرااینجوری شد چرا وقتی چای داغ میخوری گرمت میشه نمیگی چرا گرمم شد چون میدونی نتیجه چیه وچون نتیجه را میدونی این انتخاب را میکنی خوب برو بقیه نتایج راهم بدون بعد انتخاب کن
من کنج اتاقا انتخاب کردم پسرم طبیعت سرد را من حوصلم بیشتر سررفت پسرم کلی چیز یاد گرفت شد معلم مادرش وکنارآتیش هم گرم شد.
راستی جهنم همیشه بدنیست یه وقتایی باید بریم تو آتیش اینقدر گرم بشیم که سرمای بهشت اذیتمون نکنه .یاشایدم بریم توآتیش اینقدربسوزیم تا قدر بهشتی که توشیما بدونیم شاید قراره بریم تو آتیش بدیهامونا بسوزونیم وسیاهیهای زغالمون سفید بشه وبعد آتیش خاموش بشه ومارابابهشتمون تنها بزاره
امروز استادم بهم زنگ زد
یه استادی که خدا گذاشتش تو زندگیم
من فقط حرفاما باخدا زده بودم واون بود که میدونست درجهت اهدافم چی برام لازمه
بهش توکل کرده بودم
حالا همین استاد که خدا سرراهم گذاشته بود بهم زنگ زد
میخواست ببینه چرا فلان کارراانجام ندادم
من هم شروع کردم دلیل آوردن
نه یکی
نه دوتا
مثل همیشه ۱۰۰تا
به خیال خودمم خیلی آدم منطقی هستم وبی دلیل کاری را انجام نمیدم
میدونی استاد بهم چی گفت؟
گفت این خصلت خوبی نیست که شما داری
یعنی چی برای هرچیزی دلیل میخوای
این جلو رشدت را میگیره
ایشون اولین نفری نبود که این حرفا بهم میزد
ازاون درسایی بود که قبلا هم بهم داده بودن اما من توجهی نکرده بودم
خوب حالا یا این دفعه میپذیری ودرستا میگیری ومیگی چشم
یا دوباره بهت درس میدم
شایدم دیگه فرصت نباشه و رفوزه بشی
انتخابت چیه ؟تصمیم بگیر وقت ندارم باید برم؟
تا کی میخوای وقت دیگرانا بگیری برای اینکه برات دلیل بیارن
هان؟
قبول کن همه نباید مثه تو فکرورفتار بکنن
یه کم تغییر کن تو که اینقدر از تغییر حرف میزنی
یه مثال بزنم؟
یکی از موادغذایی که ماها خیلی باهاش سروکار دارین نونه درسته؟
خوب نون را وقتی از فریزر درمیاریم برای اینکه قابل استفاده بشه لازمه یه تغییراتی بهش بدیم
تازه خیلی مهمه که این نون را قراره چه کسی استفاده کنه شما؟
یا بچه کوچیک شما ؟
یا یه پیرزنه بی دندون؟
پس تغییراتی که تواین نون قراره ایجاد بشه با توجه به استفاده ای که قراره ازش بشه متفاوته
اگرقرار باشه شما ازاین نون استفاده کنید اول گرمش میکنید وبعد هم یه لقمه ی بزرگش میکنیدا میخورید
اما برای بچه کوچیک لازم نونتوناا خیلی خیلی کوچیکش کنید تا قابل استفاده بشه
وبرای اون پیرزن حسابی آبش بزنین تانرم نرم بشه ونیاز به جویدن زیاد نداشته باشه.
همه ی ماها کاراآیی های زیادی داریم اما باید درلحظه ی تغییر به این فکرکنیم که قراره برای چه گروهی کاربرد داشته باشیم
پس خودمون را با توجه به خواستمون وتواناییهامون تغییر بدیم .
تا به حال به مواد غذایی که تویخچال هستن توجه کردین ؟
مثلا صبحها که میخواین صبحانه بخورین وقتی میرین سر یخچال که پنیر را بردارین میبینین که پنیر سرجای قبلیش که دیروز گذاشته بودین نشسته وهیچ تغییری نکرده
حالا شما تصمیم میگیرین صبحانه پنیر بخورین چی کار میکنین؟
اولا پنیر راازیخچال بیرون میارین درسته ؟
احتمالا پنیر هم ازاینکه جاشا عوض کردین واونو روی میز صبحانه گذاشتین خوشحال میشه !!!
چون یخچال یه جای خیلی کوچیکیه که درش هم بسته هست وپنیر برای اینکه سالم بمونه باید بیشتر وقتشا اونجا سپری کنه
اما خوب حالا که روی میز صبحانه هست دنیای متفاوتی را تجربه میکنه میاد کنار نان وچایی واعضای خانوادتون قرار میگیره وکلی لذت میبره
حالا محو این همه زیباییه که شما چاقورا برمیداریناسرشا میبرین تا یه لقمه نون وپنیر بگیرینا بخورین !
خوب اینکه شماچه احساسی دارین کاملا مشخصه اما بریم ببینیم احساس پنیر چیه؟
پنیر دوراه بیشتر نداره یا باید همیشه روی میز آشپزخانه بمونه ویه مدت کوتاهیم از دنیای اطرافش لذت ببره وبعد هم خراب بشه وبره توسطل زباله چون هوای بیرون براش خوب نیست وباید دریخچال نگهداری بشه
یا اینکه درد چاقو را تحمل کنه ویه تکه ازوجودش را بکنه وبره لابلای نان قرار بگیره و بعد وارد معده شما بشه وتبدیل بشه به انرژی برای شما برای شمایی که اونا از یخچال بیرون آوردین تا دنیای جدیدی را ببینه ولذت ببره وبعد هم باقیمانده اونا دوباره تویخچال بزارین تا خراب نشه
اگه شماجای پنیر بودین کدوم راه را انتخاب میکردین؟
همه ما توزندگیمون نیاز به تغییر وتنوع داریم وگرنه نمیتونیم ادامه بدیم
بهترین حرکت درجهت تغییر اینه که ببینیم
چه انتظاری داریم
چه هدفی داریم
ودرجهت همون تغییر کنیم
شاید یک تغییر برای شما حیاتی باشه برای یک نفر باعثه مرگش بشه
پس تغییر خوبه اما اینکه چه تغییری کاملا بستگی به این داره که شما دنبال چی هستین .
تابه حال شده بری دانشگاه وبگن استاد نیومده؟
خوب اصولا اینجور وقتا چی کار میکنی؟
چه احساسی داری خوشحال میشی یا ناراحت یا کلا بی حسی؟
دانشجو که اسمش روشه یعنی کسی که دنباله دانشه؟
جوینده هم یابندس درسته؟
دانش جو هم جوینده دانشه پس پیداش میکنه
اماخوب اینجادانشجوها چنددسته میشن
یه عده که فقط برا سرگرمی وپرکردن وقتشون اومدن دانشگاه
پس استاد بیاد ونیاد فرقی واسشون نداره به هرحال وقتشونا یه جوری تو دانشگاه میگذرونن
تازه هرجوردلشون بخواد نه درسی هستا نه بحثی نه جواب پس دادنی
پس انگار نیومدنه استاد را ترجیح میدن وخوشحال میشن
یه عده که به خاطر تحصیل ویادگرفتن اومدن
پس ازنیومدن استاد ناراحت میشن
واگه واقعا قصدشون نشستن پای درس استاد باشه لااقل میرن سراغ استادو میگیرن تا بالاخره یه درس کوچیکم شده ازاستاد بگیرن
یه عده هم که کلا بی حسن بودونبود چیزی براشون فرقی نداره حالا چه استاد چه کلاس چه.
قبول داری ما هممون اومدیم تواین دنیا دانشگاه ؟
تادرسای لازم را بگیریما بریم سراغ زندگی ابدیمون.
خوب الان چندساله اومدی دانشگاه و استاد را ندیدی؟
خسته نشدی ؟
نمیخوای بری یه سراغی ازش بگیری؟
شاید سرکلاس نیاد اما به کسایی که سراغ درس را میگیرن حتما درسهای دلچسبی میده که بتونن تا موقع حضورش درکلاس ازاون درسها استفاده کنند ورشد کنند وعقب نمونن
حتی کمکشون میکنه خودشون بشن استاد باورکن
وازشون میخواد که شاگرداشونا دعوت کنن به کلاسش
راستی میدونی اسم استاد دانشگاه دنیا چیه؟
بهت میگم
امام زمان
اگه خواستی یه سراغی ازش بگیر
بی درست نمیزاره
لااقل برای ظهورش دعاکن اگه کلاس حضوری را دوست داری .
تازه این فقط یکی ازاون استادهای کلاس دنیاست که تو بانشستن سرکلاس درسش میتونی درسی که بقیه اساتید دنیا به دانشجوهاش میدن راهم یادبگیری
یه روز پرکاری داشتم
هرکاریم تموم میشد میرفتم سر بعدی
میتونم بگم ۸ _۹ساعت اصلا فرصت نکردم بشینم
تااون لحظه ی دوست داشتنی رسید
نعمت نشستن.
یادم اومد چندتاکاره دیگه هم دارم
لب تاپ را روشن کردم ونشستم سربقیش
دخترکوچولوم چادر گل گلیشا سرش کرده بودومامان بازی میکرد
طفلکی ازصبح پا به پای ما راه اومده بود وغرغرم نکرده بود
فقط اگه آبی میخواست
غذایی میخواست یا.
میومدکارشا انجام میدادم میرفت
اونم خودش کلی کار داشت فکرکنم با عروسکاش جلسه داشت وحسابی مشغول بود
خلاصه داشتم میگفتم من نشستم پای لب تاپ ودخترمم با چادر گل گلیش اومد نشست کنارم
یه کم دگمه های کیبوردا زد، دیدم چشماش داره میره ازحال
گفتم مامان جون خوابت میاد برو پیش بابا بخواب تواتاق اینجاکه خوابت نمیبره
دیدم همینجور که رومبل نشسته بود خودشو جمع کرد سرشو گذاشت یه طرف پاشم اونطرف
روی مبل یه نفره نه کاناپه ها
گفتم مامان اینحا اذیت میشی بدنت درد میگیره برو روتخت بخواب
گفت:اشکال نداره عوضش پیش مامانمم،میخوام پیش شما باشم مامان!
چشماشا بست وخوابید.
اون خوابیدا منو بیدارکرد
من بیهوش را باهوش کرد
کی؟یه بچه ۴ ساله
یه بچه ۴ ساله فهمید که هیچ جایی بهترازاینکه پیش مامانت باشی نیست
حتی اگه مامانت کلی کارداشته باشه که فرصت نکنه نگاهت کنه
مهم کنار مامان بودنه
حالا حتی اگه جات راحت نباشه
بازیهاشا کردولی دوباره برگشت پیش مامانش
نموند پیش عروسکاش
چون میدونستکه عروسکا مال بازین
کاری نمیتونن برات بکنن
اگه خوابت ببره نمیتونن پتوتا روت بکشن
اگه تشنت بشه توخواب ،نمیتونن بیان برات آب بیارن
بچه فرق عروسک ومادر رافهمید
فرق مامان بازی را با مامان واقعی فهمید.
امامن هنوز نفهمیدم که دنیا همش بازیچه است وسرگرمی
وفقط اون وقتاییش ارزش داره که دست ازبازی بکشی وبری کنار مادرت
مادری که همیشه آغوشش بازه تا کنارش پناه بگیری.
دیگه نمیتونم ادامه بدم
میخوام برم کنارمامانم
دیگه ازاین بازیم خسته شدم.
السلام علیک یا فاطمه اهرا.
میخواستم برم دکتر خیلی هم عجله داشتم
رفتم سرکیف دفترچه ها ،اما دفترچه ام نبود!!!!
یعنی کجامیتونه باشه ؟عجیبه
دوباره گشتم این طرف اون طرف نه نیست انگار.
واقعا گم شده بود
کمی اعصابم خط خطی شد
حالا چی کارکنم ؟
رفتم سراغ بقیه کشوها .
ولی اونجاهم نبود
نبود که نبود ازگشتن خسته شدم نشستم روصندلی
باخودم گفتم چیه؟حالا یه دفترچه بیمه مگه چه ارزشی داره؟ نباشه، پاشو دکترتا برو.
فرقش یه کم هزینه بیشتر دادنه .وقتت مهم تره ،اعصابت مهم تره.
رفتم توحالو هوای خودم که ببینم چی شد که اینقدر به هم ریختم
رسیدم به اینجا که دفترچه بیمم نبود ومن بهش احتیاج داشتم چقدردنبالش گشتم تا پیدا بشه واز پیدانشدنش ناراحت شدم
چرا؟
چون فهمیده بودم که داشتنش چقدر مهمه ووقتی نباشه روحمبه هم میریزه جسمم هم درمان نمیشه.
اینکه دفترچه بیمه بود که آخرم پیداشد توماشین گذاشته بودمش
اما اگه مطب دکتررا پیدا نمیکردم چقدرحالم گرفته میشد.
اگه مطبشا پیدا میکردما دکترنبود چقدربیشتربیشترحالم گرفته میشد.
واگه دکتربودا منو پذیرش نمیکرد چقدرحالم گرفته تر میشد
الان ناراحتم اما نه برای هیچکدوم ازاین چیزایی که گفتم
ناراحتم که خیلی وقته مریضم وحواسم نیست که یه سری به دکترم بزنم
دکتری که هرروز به من سر میزنه حالما میپرسه کلی دارو برام میاره اما من میگم مریض نیستم وبه زندگیم ادامه میدم
حالا دیگه اینقدرمریض شدم که دکترما گم کردم وحاضرنیستم به اندازه دفترچه بیمه گم شدم دنبالش بگردم
چرا؟
چون نفهمیدم که دوای مریضیم خودشه، وجودشه ،حضورشه
دلم برات تنگه طبیب دوار
من اعتراف میکنم که مریضم برگرد
درمان من تویی امام زمانم ،پزشک ومتخصص روح وروانم
سلااااااام.
بعداز چندروز نبودن
امروز به خودم گفتم بهتره صبحانه عسل بخورم
ظرف عسل راازتو کابینت برداشتم بگو چی دیدم؟
عسل که نبود عسل وسیاه دونه بود البته نه ازاون سیاه دونه ها که با عسل میخورن ،ازاون سیاها که اندازه دونن ومیرن عسلا بخورن!!!!!
حدس زدی چیو میگم؟
فکرکنم دیشب مورچه ها قرابوده برن عسل ببرن برای سفره عقده دوتا مورچه تازه درحال رسیدن به هم
به نظرت چقدرعسل بسه برااینکه عروس داماد مورچه دهن هم بزارن؟
کمتراز یه نقطه
یعنی کمتراز این یه قطره عسلی که دور ظرف عسل من ریخته بود.
اما امان از زیاده خواهی !
راضی نشدن که به اون یه ذره .رفته بودن بالاتر تاخودشونا رسونده بودن به درنیمه باز عسل .
چشمشون که به این همه عسل افتاده بود سرشون گیج رفته بودا افتاده بودن توظرف عسل .
نه یکی نه دوتا خیلی زیادتا
مورچه های ایثارگر میخواستن همدیگه را نجات بدن همشون غرق عسل شده بودن
یه لحظه یاد خودم افتادما ودلبستگیام به شیرینیای دنیا
به عسلایی که خدا به درودیوار چاه دنیا مالیده تاما هردفعه بچشیما لذت ببریم
اما غافلیم ازاینکه این عسلا راهربار کهمیایم بخوریم یه عالمه زنبور نیشمون میزنه تابهش دل نبندیم وبتونیم ازش دل بکنیم
که اگه این زنبورا نبودن مثه مورچه ها میشدیم
اینقدر زیاده روی میکردیم تا آخر همون عسلا باعث مرگمون بشه
واقعا قناعت عجب صفته خوبیه
عجب صبحانه عسلی خوردم باورکن درسی که گرفتم از عسل برام شیرینتر بود
امیدوارم به شما هم چسبیده باشه صبحانه عسلی من.
پدر
تو همه چیزت برای خداست.
خوابت خوراکت
نمازت روزهات
لبخندت گریهات
و حتّی نفس کشیدنت.
میخواهی برای روز پدر
به ما هدیه بدهی؟
هر چه دوست داری به ما هدیه بدهی بده
تو هر چیزی به ما بدهی
اگر میان خودمان تقسیم کنیم
به همه بیش از اندازۀ کاسههایشان میرسد.
یک رکعت از نمازت را که نه
یک آیه از سورۀ حمدت را
باز هم نه
فقط وقتی که تکبیرة الاحرامت را گفتی
و بسم الله الرحمن الرحیم نمازت را که بر زبان جاری کردی
ثواب نقطۀ زیر باء بسم الله را که به همهمان بدهی
هر کداممان میتوانیم با سهممان
همۀ بهشت را برای خودمان بخریم.
تو با هر بار ادای بسم الله
یک بار ولایت علی را از ابتدا تا انتها مرور میکنی.
کسی روی زمین بیشتر از تو ولایت علی را ندارد
و هر چه ثروت است، پیش ثروت ولایت علی
هیچ هیچ هیچ است.
بسم اللههای تو اگر نبود
نفس زمین بند میآمد و از فقر میمرد.
ما هنوز هم منتظر هدیهایم پدر!
احترام پدرم سر جای خودش
امّا تو اگر خودت را پدرم نمینامیدی
من دخترهیچ پدری نمیشدم.
من از وقتی که فهمیدم تو پدر من هستی
فکر زندگی، شکوفه زد در سرم.
تو وقتی پدرم هستی
دیگر به هیچ فخری جز تو فکر نمیکنم.
کسی که به پدر بودن تو فکر نمیکند
معنای کلامتان را هم نمیفهمد
که گفتید زینت ما باشید نه مایۀ ننگمان.
باورت میشود که سالهاست
میلی برای خواستن از خدا ندارم؟
چه کنم؟
تقصیر من نیست.
تقصیر توست که این اندازه دلسوزی!
وقتی کسی پدری به مهربانی تو داشته باشد
و دست این پدر همیشه رو به آسمان باشد
برای چیدن میوههای حاجتش
دیگر چه نیازی به دعای او؟
تو بگویی دعا کنم میکنم
امّا چشمم تنها به دعای توست پدر
روزت مبارک بهترین پدردلسوز
اگر امواج دریا شما را از ساحل دور کنه و در حال غرق شدن باشید چیکار می کنید؟
چه کسی در دریا میتواند شما را نجات دهد ؟
آیا اگر یک شناگر ماهر متوجه غرق شدن شما شود می تواند شما را نجات دهد
یا احتیاج به غریق نجات هست ؟
تنها وسیلهای که در اعماق دریا می تواند به شما کمک کند چیست؟
کشتی ،آن هم نه هر کشتی فقط کشتی نجات .
کشنی نجاتبه دنبال غریق می گردد و می تواند آن را نجات دهد
پس وقتی در امواج دریا در حال غرق شدن هستید باید دست و پایی بزنید و فریادی بزنید تا کشتی نجات به سمت شما حرکت کند و شما را نجات دهد
اهمیت کشتی نجات را کسی درک میکند که خطر غرق شدن و نابودی در دریای متلاطم دنیا را فهمیده و حس کرده باشد
قبول دارین که ما در این دنیا در حال غرق شدن هستیم ؟
بارها از زبان افراد شنیدهایم که میگویند: جانم به لب رسیده ،دارم خفه می شوم این فرد در مشکلات و مسائل دنیا در حال غرق شدن است و احتیاج به کشتی نجات دارد
یکی از مهمترین صفات امام، کشتی نجات بودن ایشان است
به راستی در دوران غیبت امام عصر این احساس غرق شدن را بیشتر احساس میکنیم
خود امامعصر علیه السلام در دعای شریف افتتاح زبان شکوه به محضر خدا می گشاید و از سیه روزی ها و تیره بختی های مردمان شکایت می کنند.
امام رضا علیه السلام در مورد محرومیت زمان غیبت می فرمایند :مومنان چون تشنگانیکه از جرعه آب گوارا منعمی شوند در تشنگی به سر خواهند برد
دینداری در زمان غیبت نظیر آن است که انسان آتشی درخت غضا را در دست خود نگه دارد
درخت غضاچوب آن مدت زیادی آتش و حرارت را در خود حفظ میکند و به همین جهت زغاله بسیار خوبی دارد و این نشانگر آن است که دینداری در زمان غیبت بسیار سخت است
و همه مادر شک و شبهه هستیم
پس باید سوار بر کشتی نجات شویم تا از تلاطم های دنیا رهایی یافته و به ساحل آرامش برسیم
حال با داشتن این معرفت از امام عصر علیه السلام هنگام غرق شدن در سختی های دنیا به آن حضرت متوسل میشویم و یقین داریم که ما را به ساحل امن
می رسانند
السلام علیک یا سفینه النجاه
اگه فردی که شما آن را نمیشناسید برای شما هدیه بیاورد بدون هیچ مناسبتی چه احساسی دارید؟
اگه هر روز تعداد زیادی هدیه به شما بدهد و برود و انتظار هیچ تشکری از شما نداشته باشد با خود چه فکر می کنید؟
تا به حال به این فکر کردین که اصلا ما برای چه کسی که هدیه می بریم ؟
شاید بگویید برای خیلی از افراد
مثلاً دوستی که تولدش است
یا وقتی به منزله کسی میرویم.
و اما اگر از شما بپرسم برای چه کسی هر روز هدیه می خرید؟
جواب اکثر شما منفی است
ومیگویید :برای هیچ کس
هدیه دادن نشانه محبت و دوست داشتن است
اصولاً برای ابراز علاقه به اطرافیان به آنها هدیه می دهیم و به کسانی که بیشتر دوستشان داریم هدیه های بیشتر و بهتری می دهیم
تابه حال به این فکرکردین که آفریننده من و شما هر روز برای ما هدیه می آورد؟
قبل از آنکه ما معنای هدیه را بفهمیم بهترین هدیه ها را به ما داد
از لحظه تولد نعمت پدر و مادر
چشم و گوش و حیات و .
به راستی خداوند چرا اینقدر به ما هدیه داد ؟
آیا علتی جز دوست داشتن، محبت و مهر بانی داشت ؟
خداوند خود را اینگونه به ما معرفی کرده است
فرموده:برای انجام هر کاری بگو بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده مهربان
که اگر این را هم نمی گفت با دیدن این همه نعمت هایش به بخشنده بودن و مهربانی اش پی میبردیم اگر اهل تفکر بودیم
او ما را دوست دارد و هنگام خلقت ما به خود آفرین گفت و فرمود همه آنچه در آسمانها و زمین است برای تو آفریده ام ولی تو را برای خودم آفریدم.!!!
عشق از این بالاتر و بهتر جایی سراغ دارید؟
به عشقهای زمینی نگاه کنید اگر یک نفر راخیلی هم دوست داشته باشیم نمیتوانیم چنین ادعایی بکنیم
چه افتخاری از این بالاتر که خدا من را برای خودش آفریده باشد؟
انالله و انا الیه راجعون
ما برای خدایم و برمی گردیم پیش خدا
اگر کسی را دوست داشته باشید قطعاً برای یادآوری و بیان دوست داشتنتان برایش نامه می نویسید به خصوص اگر چند صباحی از هم دور باشید
نامهای که از جانب معشوق میآید
بوسیدن دارد
بوییدن دارد
خط به خطش را هزاران بار می خوانیم
بند بندش را حفظ می کنیم
و آن را بهترین هدیه می دانیم
خداوند مهربان کتابی آسمانی را به ما هدیه داد که هر سوره اش خودش را به ما معرفی کرد
خودش را رحمان و رحیم خواند تا بدانیم دوستمان دارد و برای دوست داشتنم آن از هیچ نعمتی دریغ نکرد
آیا به راستی این همه محبت و نعمت و رحمت انسان را عاشقش نمیکند؟
خدایی که برای بخشیدن بنده اش دنبال بهانه می گردد
خدایی که خریدار کارهای کوچک است
لبخند بر چهره پدر و مادر را عبادت می داند
ستارالعیوب است و بدی ها را می پوشاند و به بنده فرصت بازگشت میدهد
تا ۷ ساعت گناهش را نمینویسد و فرصت توبه میدهد
خدایی که جواب نیکی را چندین برابر کرده و به سوی بنده اش روانه میکند خدایی که در قبال انجام وظایف بیشمار پاداش میدهد و هرگز نمی گوید
وظیفه ات بوده،باید انجام می دادی دیگه جایزه برای چی!
جمله ای که بارها به فرزندانمان میگوییم
اما او مربی مهربان است که دنبال بهانه می گردد که ما را شاد کند
خدایی که نیکی ها را چند برابر پاداش داده و با آن ها بدی ها را از بین می برد
برایم بنویس اگر کسی را دوست داشته باشی برایش چه کارهایی میکنی؟
یه سوال ؟
اگه یه فردی به شما بگه که مدتهاست حمام نرفتم اما نظافت را رعایت کردم
اصلا کاری نکردم که کثیف بشمو نیاز به حمام داشته باشم
مدام از عطر و کرمهای خوشبو استفاده میکنمو احساس نیازی هم به ما ندارم
آیا حرفشو تایید می کنی؟
آیا واقعاً بدون رفتن به حمام آن هم بعد از مدتها می توان ادعای تمیزی کرد ؟
نه نمیشه
نمیشه بدون حمام رفتن نظافت را رعایت کرد
اصلاً بعضی کثیفی ها فقط با حمام رفتن تمیز میشن هر چقدر هم که اهل رعایت باشیم
در اثر گرمای هوا یا رفت و آمد در شهر گرد و غباری روی بدن ما می نشینه و احتیاج به شستشو داریم و اگر چند روز حمام نرویم انگار روزنه های پوست مان بسته میشه
احساس چسبندگی خارش و کلافگی داریم به صورتی که حتی لباس هایمان هم برایمان مزاحمت ایجاد می کنند
�
حالا چطور میتوانیم ادعا کنیم که روحما هم به حمام احتیاج ندارد
روحی که بسیار مهمتر از جسم است و کمترین و کوچکترین گناهی لکه سیاهی روی آن می اندازد و آن را تیره میکند
آیا میدانید حمام روح چیست ؟
خدای مهربان در حمام روح آثار فراوانی قرار داده است که چند نمونه را براتونمی گم تا به اهمیت آن پی ببرید
اگر دنبال زندگی خوب و دنیای آسوده و بی دغدغه تا آخرین لحظه عمر هستید حتماً روحتان را به حمام ببرید
اگر میخواهید جسم و روحی قوی در جامعه داشته باشید روحتان را به حمام ببرید
اگر می خواهید از مشکلات اقتصادی رنج نبری و روزی تان وسعت پیدا کند روحتان را به حمام ببرید
اگر می خواهید از بلاهای خانمان سوز دنیا نجات یابید روحتان را به حمام ببرید اگر می خواهید غم و غصه تان رفع شود و از مشکلات رهایی یابید روحتان را به حمام ببرید
پیام تبلیغاتی حمام روح
به راستی چگونه روحمان را به حمام ببریم آیا جواب این سوال را میدانید ؟استغفار
استغفار یعنی بخشش از گناه
درخواست آمرزش از خدا
ساده بگم یعنی خدایا منو ببخش
اگر فردی کار اشتباهی رو انجام بده و زبان عذرخواهی نداشته باشه و حتی یک ببخشید ساده هم نگه چقدربه نظر شما بی ادبه؟
ادب حکم می کنه که من در ازای این همه گناه از پروردگار معذرت خواهی کنم
خداکه اینقدر مهربانه و با اینکه من وظیفهام عذرخواهیه این همه آثار و برکات در استغفارقرار داده
تا من لذت بازگشت به سوی پروردگار را در همین دنیا هم حس کنم
بلا تشبیه،مثل مادری که خطای فرزندش را میبخشد و هزاران هزار جایزه در عوض آن بخشش به او هدیه میدهد و آن را غرق محبت می کند
بیایید بوی بد گناهان را با حمام استغفار از روحمان بیرون کنیم
و معطر شویم به عطر استغفار
چه زیبا خداوند در سوره یاسین آیه ۸۲ می فرماید من کسانی را که زیاد توبه و استغفار میکنند دوست دارم
بنابراین یکی از آثار پر بار استغفار محبوب شدن نزد خدایی است که همه عالم تشنه محبت اوست
کسی که محبوب خدا شود همه عالم خدمتگزارش میگردد
و تا آنجا که صلاح است خواسته هایش بر آورده می شود
و کسی که محبوب خدا گشت امام زمان علیه السلام هم دوستش دارد و چه چیز از این بهتر
سلام.
متاسفانه کرونا من را هم گرفتار کرد
البته من همه ی موارد را رعایت میکردم
هرروز چندین برابر قبل ،دستهایم را با آب وصابون می شستم
ازدستکش استفاده میکردم
دراماکن عمومی وشلوغ حضور پیدا نمی کردم
فاصله ام را با افراد رعایت میکردم
درروز چندین باربا آب نمک قرقره میکردم
دستم را داخل چشمان ودهانم نمی کردم
درکیفم دستکش واسپری داشتم ومدام ازآنها استفاده میکردم
درخانه بودم وجز ضرورت ازخانه بیرون نمیرفتم
تمام کارها وکلاسهایم را کنسل کرده بودم ومجازی دنبال میکردم
وهزار رعایت دیگر که همه شما آنهاراازبرشدید ازبس شنیده اید
من کرونا گرفتم چون
رعایت نکردم نظافت دلم را وهیچ اقدامی برای شستشوی دلم نکردم
یادم رفت حالا که همه مساجد تعطیل شده
حالا که همه کلاسهای معرفتی تعطیل شده
حالا که بچه هایم درخانه کنارم هستن
حالا که نمیتوانم به ملاقات عزیزانم بروم
حالا که برای بوسیدن بچه ام باید احتیاط کنم
حالا که ماه رجبه ماه خدا ویک نمازجماعت نمیتوانم بخوانم
حالا که همه اعتکافها تعطیل شده
حالا که گوشی موبایل تنها سرگرمیم شده به بهانه کلاسهای مجازی
حالا که تلویزیون تنها همنشین بچه هایم شده بدلیل بیکاری
باید ضدعفونی کنم دلم را تا کرونا نگیرد
تا درماهی که ماه خداست خلوت کند با خدایش ودنبال بهانه نگردد
حالا که تمام آنچه از بیرون به من عبودیت میداد تعطیل شده
حالا که خدا خلوت کرد سرم را تا باخودش خلوت کنم
ماه به نیمه رسید ومن حواسم نیست که کرونا سراغم نیاد وافتخارمیکنم به این همه دقت دراموری که متخصصین توصیه میکنند.
غافل از اینکه کرونا درونم را گرفته ودارد همه وجودم را میخورد
من کرونا گرفتم
آن هم کرونای معنوی
چقدر خداوند دراین ماه توصیه کرده که بشور چشمت را دستت را گوشت را تمام اعضای بدنت را
وچه قدر ماده های شوینده معرفی کرده که چگونه وچه زمانی مصرف کنم تا دلم خدایی شود
چقدر گفته ماه ماه من است ودراین ماه خودت را زیر باران استغفار بشوی.
حواسم نیست چرا چون هنوز دربیمارستان بستری نشدم
هنوز نرفتم تست بدهم پیش متخصص که بگوید کرونا گرفتم وتا مرگ فاصله چندانی ندارم
داشتم فکر میکردم این مردم از من عاقلترن .
لااقل اگر علایمی درخودشان دیدند ،سریع به متخصص رجوع کردن وتحت درمان قرار گرفتند
اما من چی؟
میبینم که دلم پراز غیرخدا شده ،درماهی که متعلق به خداست
اما انگارنه انگار
اصلا عین خیالم نیست که سری به متخصص بزنم
متخصصی که برای اینکه ویزیتم کنه معطل نمیکنه وقت برای چندماه دیگه نمیده
نسخه نمینویسه که برو داروخانه داروتا بگیر
متخصصی که فقط کافیه بگم کرونا گرفتم
خودش میاد با دارو ،ودرمانم میکنه
متخصصی که توبیمارستان ننشسته تا مریضها برن سراغش
بلکه با داروها ومرهم هاش تو شهر دنبال مریضهای کرونایی میگرده تا پاکشون کنه ازاین ویروس کشنده
نفسم تنگه خیلی تنگ
این ازعلایم کروناست
دلم هم تنگه اینم از علایم کروناست اما کرونای معنوی
کجایی طبیب همه دردها
یکی از مدعیان آرزومند ظهورت کرونا گرفته
ودرمانش فقط تویی
بیا وخالصش کن برای خودت که ناخالصیهایش بدجور راه نفسش راتنگ کرده
یک ماه تا تولدت بیشتر نمانده
میخواهم برای میلادت کرونا نداشته باشم ودرجشن میلادت شرکت کنم باهمه عزیزانم بدون دستکش بدون ماسک بدون این همه ناخالصی
خالصم کن برای یاریت مولود نیمه شعبان
امروز باخودم تصمیم گرفتم که حتما یک کتاب را کامل وبا حوصله بخونم
فکرمیکنی چه کتابی را انتخاب کردم؟
چه کتابی را میشه یه روزه خوند؟
اونم نه یه روزکامل ،فقط چندساعتی از یک روز
چون کارهای دیگه ای هم داشتم
غذاپختن
بازی با بچه ها ورسیدگی به درساشون
پرستاری از نریض
خواندن دروس دانشگاه
پرکردن چندصوت
رسیدگی به چند گروه برای انجام تکالیفشون
حاضربودن وپاسخگویی به سوالات یه گروه دیگه
کارهای روزمره مثه نماز ودعا وقرآن وذکر
و
خوب خالا بگو چه کتابی را خوندم ؟
اصلا چند صفحه کتاب میشه خوند؟
معطلت نمیکنم نمیخوام وقتت را بگیرم میخوام زودتر بهت بگم تا بری بخونیش
همین الان
واگرم خوندیش قبلا
بازم بخونیش
واگرم اینقدر هوندیش که حفظی هط به خطشا
ایندفعه بخوریش
کتاب حکایت دولت وفرزانگی
کتابی که سالها بادرسهاش زندگی کردم اما امروز برای اولین بار خوندمش جالبه نه؟مگه میشه قبل از نهوندن کتاب با درساش زندگی کرد
بله میشه برای من شد چطوریش بماند الان وقت ندارن بگم
همش ۴۰ صفحه هست
میخونی بفرستمش برات که نگی وقت نکردم بخرم یا دانلود کنم؟
تقدیم با عشق
امروز زنگ زدم به عمه جونم تا احوالشونا بپرسما وعید راتبریک بگم
مدتهاست که عمه من باخانوادشون ساکن کانادا هستن بیش از ۲۰ سال
کمی از حالو هوای کرونا ازشون پرسیدم ببینم اونجا چه خبره
گفتن اینجا حدود ۵۰۰ نفر مبتلا شدن واکثر کارها هم تعطیل شده
میگفتن ایرانیها اومدن اینجا کرونا را آوردن
گفتن یه روز که رفته بودم هایپر خرید کنم خانمی را دیدم که با گوشی موبایلش حرف میزده ومیگفته:
من مشکوک به کرونا هستم اما اومدم کنسرتم را برم وبعد برم یه تست بدم
مردمی هم که اونجا بودن نامردی نکردن وزنگ زدن به پلیس که بیان ببرنش
بعدخودعمه میگفتن واقعا چقدر آدما بیفرهنگن کنسرت مهم تره یا سلامتی یه ملت ؟بعضیا چقدر خودخواهن
یه چیز دیگه که میگفتن خیلی برام عجیب بود میگفتن اینجا تو فروشگاهها دستمال توالت وشیر پیدا نمیشه ودخترشون که ساکن آمریکاست ازشون خواسته که براش شیر ودستمال توالت ببرن وحالا هم که همه پروازها کنسل شده .
یه لحظه باخودم گفتم ای بابا انگار ایران خودمون خیلی اوضاع بهتره
درسته همه جا تعطیله
درسته توخونه قرنطینه ایم
درسته آمار مبتلایانکرونا بالاست اما
واقعا مایحتاج مردم درکشور فراهمه وکسی به مشکل برای تهیه کالایی برنخورده
عمم میگفت ما خونمون را به ۴ قسمت تقسیم کردیم شمال .جنوب .شرق .غرب
امروز میخوایم بریم شمال
خلاصه ایناراگفتم برای اینکه بگم آواز دهل شنیدن از دورخوش است
توهمین ایران هم میشه خوش وخوشبخت بود
البته بستگی داره که تعریفت ازخوشبختی چی باشه
وقتی یه ویروس کوچولو کل دنیا راتودستش گرفته وازاین کشوربه اون کشور سفر میکنه
فرقی نمیکنه اینجا باشی یا اونجا
هرجا باشی این ویروس میتونه خوشیهاتا ازت بگیره
حالتا بگیره آیندتم بگیره اگه خوشبخت نباشی
خوشی راهرکس هرچیزی هرجایی وهرزمانی میتونه ازت بگیره چون وابسته هست به یه عامل بیرونی
اماخوشبختی را هیچ کس ،هیچ چیز،هیچ مکان وهیچ زمانی نمیتونه ازت بگیره چون یه حس درونیه که فقط بستگی به خودت ودرونت داره وهیچ وقت تغییر نمیکنه حالا ببین چی تودرونت باشه هیچ وقت تغییر نمیکنه؟
چه تواوج خوشی باشه چه ته مشکلات بازم حالت خوبه اگر خوشبخت باشی
اون خوشبختی که با یه ویروس کرونا ازبین بره خوشبختی نیست
اون خوشبختی که وقتی توایرانی حسش نمیکنی خوشبختی نیست
خوشبختی راتودرون خودت جستجو کن این چیزها همشون فانین یه روز هستن یه روز نیستن
خیلیاخوشن ولی خوشبخت نیستن خیلیها هم خوشبختن اما تو ظاهر زندگیشون خبری از خوشی نیست خیلیها هم هم خوشن هم خوشبخت
تواز کدوم دسته آدمایی؟
الان ساعت از یک شب هم گذشته
همین الان یک کتاب ۸۰ صفحه ای را تمام کردم
کتاب پی دی اف بود که اسمش خیلی برام جذاب بود
همین دوساعت پیش بهم پیشنهاد شد
باخودم عهد کردم که تا نخوندمش نخوابم
گرچه ازنظرجسمی توانم خیلی کمه
یک هفته ای میشه که دارم با مریضی دست وپنجه نرم میکنم
اما دوروزه که تصمیم گرفتم شکستش بدم این کرونا را
برای همین پیوسته وبی وقفه دارم فعالیت میکنم وبه کم طاقتی بدنم نه میگم
ازصبح بازی وورزش با بچه ها
ظهر مطالعه کتابهای قطور دانشگاه
عصر کلی تلاش برای تولید محتوا وتکالیفش
وشبها هم خواندن کتابهایی که روزیم میشه
خلاصه به کروناگفتم وقتتا ندارم
البته اون خیلی جدی نگرفته
آخه هنوز منو نشناخته نمیدونه من توکارم خیلی جدیم
داشتم میگفتم کتاب خوندم با این اسم
(انتظار به طعم فوتبال)
خوشت اومد ؟اسم قشنگیه
همونطور که استادمون میگفت یه جوری احساسی آدما به طرف خودش میکشونه ومیگه منو بخون
دوست داری بخونیش؟
خوندش کمتر از یکساعت وقت میخواد
بیشترش عکسه اونم عکسای فوتبالیستها
اگه اهل فوتبالی بهت پیشنهادش میدم
اگرهم اهل انتظاری بازم بهت پیشنهادش میدم
اگرم دنبال طعم های فست فودی هستی بازم بهت پیشنهاد میکنم که بچشی این انتظار به طعم فوتبال را
دریکتابافت
زنگ درخانه زده شد
عین این آدمهایی که تاحالا صدای زنگ را نشنیده بودن چهارتایی به سمت آیفون رفتیم
آخه ۳ روزه هیچ گ خونمون را نمیزنه
من وهمسر قرنطینه وبچه ها هم چون ناقل هستن محکوم به ماندن درخانه
چه چهره دوست داشتنی پشت آیفون بود
مهمان ناخوانده ای با ماسک به دهان
بچه ها باشتاب به سمت دررفتند درراباز کردند وعقب ایستادند که نکات بهداشتی را رعایت کنند
دایی جون بود البته تنها
برای بچه ها اسباب بازی خریده بود
برای ماهم قرص ودارو ویه سوپ خانگی
نمی دانستم باید دعوتش کنم به داخل بیاید یا انتظار بی جاییست؟
اما دیدم کفشهایش را درآورد وداخل خانه شد ودستهایش را ضدعفونی کرد ونشست تا حالمان را بپرسد
برادرم متخصص داخلی است وهمسرش هم همین طور
روزهای سختی رادربیمارستان برای بیماران کرونایی می گذرانند.
اسمش مهدی است
واقعا درست می گویند که اسم هر کس روی شخصیتش اثر میگذارد
یاد مهدی موعود افتادم
یاد صفت طبیب دوار بودنش
پزشکی که به عیادت بیمارانش میرود
ومرهم ودارو به همراه دارد
چه سوپ خوشرنگ وآبی برایمان درست کرده بود زنداداش
کسی که این روزها درخط مقدم جبهه بیمارستان به درمان بیماران کرونایی مشغول است وبیشترازهرکسی احتیاج به یاری وکمک دارد .
اما اینقدر انسان هست که کارش ومشغله اش را بهانه نکند که مثلا وقت ندارد برای ابراز محبت
آخر توچرااینقدرخوبی؟!
با خودم گفتم :خدا میداند که چه کسی را درخط اول جبهه قرار دهد
چه کسی راانتخاب کند برای درمان بیمارانش
کسی که برای محبت کردن به دیگران دنبال بهانه نمی گردد
کسی که درک میکند که اگرمادرخانه مریض شد ومریضداربود احتیاج به پرستار دارد ونیازدارد که کسی غذایی برایش آماده کند
چرا من این همه روز که تودربیمارستان بودی به فکرنبودم تا کاری برایت بکنم
چرانفهمیدم چه نیازهایی داری تالااقل یکی از آنها را برایت برآورده کنم
من فقط یک مدعیم
منی که تاب تحمل یک ماسک بردهان و یک دستکش بردست را ندارم چطور میخواهم خط مقدم جبهه باشم؟
واو که هیچ ادعایی ندارد ساعتها آن لباس مخصوص را که هیچ هوایی به داخلش نفوذ نمیکند میپوشد
بی خبر از همسر وفرزند
بدون گوشی موبایل
بالبخند برلب وباعشق
متعهد است که انجام وظیفه کند
وتازه فراتر از آن دراوقات دیگر هرآنچه ازدستش بر می آید برای خواهر شوهرش انجام دهد وبرایش سوپ درست کند
چقدر فاصله دارم تا اووتابزرگ شدن به اندازه او
خدایاریت کند انتخاب شده مهدی
1
بهار قلب من
تمام شد.
تمامِ تمام.
یک سال دیگر هم تمام شد.
چه قدر زود!
چشمم را روی هم گذاشته بودم
که سال نو آغاز شد
و چشم که باز کردم و دیدم تمام شد.
به همین زودی.
آقا!
در سالی که گذشت، از دست من راضی بودی؟
من دوست خوبی برای تو بودم؟
به دوستیام چه نمرهای میدهی؟
چند بار دلت را شکستم؟
حساب، دستت هست؟
چند بار لبخند به لبت نشاندم؟
جایی نوشتهای؟
خانۀ محبّتت در دلم آبادتر شده یا ویرانتر؟
دلم نمیآید این سؤال را بپرسم
ولی آزارم میدهد.
نپرسم، آرام نمیگیرم
بپرسم، شاید بیقرارتر شوم.
میپرسم به این امید که پاسخت
آرام کند دلم را:
آقا!
چند بار به خاطر من گریه کردی؟
چند قطره اشک برای من از چشمت جاری شد روی گونهات؟
اشک شوق بود یا اشک غصّه؟
راستی چند بار دعا کردی برایم؟
به گمانم تو به نیابت از جاماندهها به زیارت هم میروی.
نه؟
جامانده خوب باشد یا بد
برای تو فرقی میکند؟
چند بار به نیابت از من به زیارت رفتی؟
میشود بگویی الآن چند کربلا در نامۀ عملم نوشتهاند
کربلاهایی که تو رفتی و به نام من زدند؟
من که در سالی که گذشت خوب نشدم
ولی خودت میدانی که دوست دارم خوب باشم.
حنای عهدهای من پیش تو
رنگی دارد یا نه، نمیدانم.
در آغاز سالی که گذشت
قول دادم خوب شوم؛ امّا نشدم.
میشود التماس کنم
سالی را که گذشت فراموش کنی؟
میخواهم باز هم قول بدهم به تو:
آقا! باور کن خوب میشوم.
کمی صبر کن.
به آمدنت دلخوش کردم
تنها دلخوشی منی
برگرد که حال دنیا خوب نیست
حال خودت چطوراست غریب وتنهای من
خودت بگو چگونه برای ظهورت دعا کنم
ازباب الحوایج حاجات تو را طلب کردم
ومیدانم که تو منتظرترین پدری برای دیدار فرزندانت
مشتاق دیدارتم پدر
درباره این سایت