خیلی وقت بود کهاینجوری حالم گرفته نشده بودددد میپرسی چه جوری؟
دنبالم بیا تا بگم
حتما میپرسی چقدر اینتر میزنی خوب زود باش ادامه بده .یه آدمی که حالش گرفتس اینجوریه دیگه همش دنبال اینه که حال بگیره
امروز نشستم خاطراتی که تودفترم نوشته بودم تو وبلاگم وارد کنم برای همین ازخواب بعد اذان وخستگی اینا گذشتم ونشستم پای لب تاپ وشروع کردم به نوشتن منتها فی البداهه. موضوع خاطرم مشخص بود اما متنش نه .شروع کردم به نوشتن ؛برکات بین الطلوعین هم به کمکم اومد وخوشگل قلم میزدم تا اینکه متن آماده شد ویرایشش کردم دیگه آفتاب هم زده بود حالا میخواستم انتشارش بدم یه ذخیره وپیش نمایش زدم ببینم چطوری شده که این انگشتم از اختیارم خارج شد رفت روی رفرش
هیچی دیگه همش پاک شد فکرکن شب دیر خوابیدی روزشم کلی کارکردی ونیازمند خواب، بچه را فرستادی رفته فقط خوابه که میچسبه اما به خاطر هدفت بیدار میمونی وکلی هم لذت میبری بعداینطوری میشه
مشغول کارهای منزل شدم وآماده کردن صبحانه وبیدارکردن بچه دوم برای رفتن به مهد.
حالا منم وخودم وخونه وسکوت وحال گرفتگی صبح .باخودم فکرکردم چرا اینطور شد ؟چندتا چیز را مرور کردم ودرنهایت به این رسیدم
خدا:کارت را با نام من آغاز کن فقط دنبال نوشتنی موقع اسم من که میشه نمی نویسی فقط به زبون میاری انگار یادت رفته این تونیستی که مینویسی منم بنده ی من. یادت که نرفته من رب العالمینم مربی تو مربی این قلم ومربی این کاغذ .من دست از تربیتت برنمیدارم این درس رابیشتر از ۲۰ سال پیش به تو داده بودم که کارهایت را بانام من شروع کن وبه پایان ببر .نیاز داشتی که دوباره درس سه سالگیت را برایت مرورکنم سی ساله من.
توزندگی خیلی طعم ها را دوست نداریم اماهست وگهگاهی مزه زندگی را به کامت تلخ میکنه اما تا اونا نباش طعم واقعی زندگی را نمیچشی
درباره این سایت